بزرگترين حجاب آدمي
نفس نزد مولانا دست کم به دو معنا به کار رفته که يکي از آنها مورد مذمت و جامع صفات و ويژگي هاي ناشايست است و ديگري لطيفه اي است که حقيقت و " خود " انسان را تشکيل مي دهد و برحسب احوال مختلف به اوصاف مختلفي متصف مي گردد (1).
نکته اي که توجه به آن لازم است اينکه مولانا نه تنها نفس اماره ي انسان را مايه ي هرگونه شر و پليدي و حجاب و مانع تعالي او مي شمرد، بلکه نفس به معناي خود و حقيقت آدمي را نيز بزرگترين و سخت ترين حجاب او در وصال حق مي داند. وي نيز چون اسلاف خود " قاعده ي بندگي را بر نيستي مي داند (2) " و همه ي دعوت او اين است که " آدمي راه نيستي در پيش گيرد تا هستي او ببيند (3) ".
هيچ کس را تا نگردد او فنا
نيست ره در بارگاه کبريا
چيست معراج فلک اين نيستي
عاشقان را مذهب و دين نيستي
3- 6/232
مولانا از سويي همه ي موجودات و از جمله آدميان را تنها نمودهايي از هستي مطلق مي داند:
ما عدم هاييم و هستي هاي ما
تو وجود مطلق فاني نما (4)
ما همه شيران ولي شير علم
حمله شان از باد باشد دم بدم
6- 1/605
و از سوي ديگر ديدن خود و درک هستي خود را لازمه ي همين هستي نمودي و بادي مي شمرد:
باد ما و بود ما از داد تست
هستي ما جمله از ايجاد تست
لذت هستي نمودي نيست را
عاشق خود کرده بودي نيست را
1/608
در حقيقت شر اخلاقي نيز از رؤيت هستي خود، که مايه پندار و خودبيني است، ناشي مي شود: (5)
ز آنک هستي سخت مستي آورد (6)
عقل از سر شرم از دل مي برد
صد هزاران قرن پيشين را همين
مستي هستي بزد ره زين کمين
1- 5/1920
همان طور که ابليس را نيز مستي ناشي از ديد خود و هستي خود دشمن ديرينه ي انسان ساخت: (7)
شد عزازيلي ازين مستي بليس
که چرا آدم شود بر من رئيس
5/1922
بنابراين مولانا گاه به جاي کلمه ي نفس ( به معناي خود )، از کلمه ي هستي استفاده کرده است، اما مقصود او همان خود و متعلقات آن است:
رو به هستي داشت فرعون عنود
لاجرم از کارگاهش کور بود
2/766
در مقابل هستي، نيستي است و نيستي به اين معنا همان وجود مطلق است، که فاني نماست: (8)
پس درآ در کارگه يعني عدم
تا ببيني صنع و صانع را به هم
2/764
گه گه آن بي صورت از کتم عدم
مر صور را رو نمايد از کرم
3/3742
مولانا در جايي توضيح مي دهد که آن هستيي که مايه کژبيني يا دوبيني است هستي اول يا مني آدمي است:
اين مني و هستي اول بود
که برو ديده کژ و احول بود
4/3561
« در حقيقت همه حجاب ها يک حجاب است و آن، اين وجود است » (9) و جمله خرابي ها از ديدن هستي من و هستي اوست:
در من و ما سخت کردستي دو دست
هست اين جمله خرابي از دو هست
1/3017
گرچه ديدن اين هستي امريست گريزناپذير و خودبيني ناشي از آن نيز مرضي است که در نفس هر مخلوقي هست، اما يکي از مباني انسان شناسي مولانا اين است که آدمي مي تواند بر اين خودبيني تکويني، که لازمه ي هستي بشري اوست، فائق آيد:
گر همي خواهي که بفروزي چو روز
هستي همچون شب خود را بسوز
1/3015
بازگردد از هست سوي نيستي
طالب ربي و ربانيستي
جاي دخلست اين عدم از وي مرم
جاي خرجست اين جهان بيش و کم
کارگاه صنع حق چون نيستي است
جز معطل در جهان هست کيست
2- 2/690
پينوشتها:
1. ابوحامد محمد غزالي، احياء العلوم، ج3، ص 4؛ کمال الدين حسين خوارزمي، جواهرالاسرار و زواهرالانوار، به کوشش محمدجواد شريعت ( اصفهان: مشعل، 1360 ) ج1، ص 148
2. محمدبن منور، پيشين، ص 315.
3. همان، ص 394. اين مطلبي است که در آثار عرفا جملگي، بيش از هر چيز ديگري بر آن تأکيد شده است. از ذوالنون نيز نقل است که ديدن نفس و تدبير آن سخت ترين و بزرگترين حجاب هاست. نک. هجويري، پيشين، ص 250-251.
4. حاج ملاهادي سبزواري، در توضيح و تفسير فاني نما بودن وجود مطلق آورده که ماهيات امکاني اعتباراتي بيش نيستند و هستي که بالذات اصيل است، اگر از جهت اضافه به ماهيت در نظر گرفته شود اعتباري و چون از حيث اضافه به حق يعني هستي مطلق در نظر گرفته شود اصيل است. خودِ هستي مطلق هرگز محاط عقل نمي شود و عقل هرگاه بخواهد آن را بفهمد، ناچار در تعيني از تعينات، که خود حجاب اوست، خواهد فهميد و بنابراين وجود مطلق، فاني نماست ». ( نک. ملاهادي سبزواري، شرح مثنوي ( اسرار )، به کوشش مصطفي بروجردي ( تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ) ج1، ص 67. اين تمثيل که خوارزمي از زبان حق بيان مي کند نيز، به صورتي گويا و روان، تفسير همان بيت بالاست:
ما جو آبيم و تو چون کف که بود بر سر آب
چون ز کف درگذري آب همانا بيني
( نک. خوارزمي، پيشين، ص 45 ).
5. عبدالحسين زرين کوب، سر ني، ج1، ص 581.
6. دکتر سيدجعفر شهيدي، در شرح مثنوي ( دفتر پنجم، ص 283 ) هستي را خودبيني معنا کرده اند، اما اگر گفته شود خودبيني لازمه ي هستي است، شايد دقيق تر و با مجموعه ابيات سازگارتر باشد. زيرا اين بيت در خلال داستان اياز مطرح مي شود که مطلقاً دچار خودبيني و غرور اخلاقي نبود. در حقيقت مستي ناشي از هستي همان خودبيني ناشي از مخلوقيت است نه خودِ هستي.
علت ابليس انا خيري بُدست
وين مرض در نفس هر مخلوق هست
1/3221
بدين ترتيب ابيات فوق با توجه به کل داستان چنين معنا مي شود: اياز، که از خودبيني و مستي گريزناپذير ناشي از ديدن هستي خود بيم داشت، دائماً اصل خويش را، که فقر و ناداري بود، به ياد مي آورد و به چارق و پوستين کهنه و مندرس اوليه اش نظر مي کرد تا مبادا آن خودبيني تکويني، او را در دام اين خودبيني اخلاقي گرفتار آورد. نک. مثنوي، ابيات 1918/5 و بعد.
7. مستي ناشي از ديد نفس مختص به ابليس نيست. خوارزمي در شرح فصوص تأکيد مي کند که هر قوه اي از قواي روحاني چه داخل نشئه ي انساني باشد و چه خارج آن محجوب است به ديدن نفس خود. نزاع و اعتراض ملائکه در استحقاق خلافت آدم نيز ريشه در همين امر داشت نک. تاج الدين حسين خوارزمي، شرح فصول الحکم، ج2، ص 63.
8. ما عدم هاييم و هستي هاي ما
تو وجود مطلق فاني نما
1/605
9. شمس الدين محمد تبريزي، پپيشين، ص 103.
قانعي خوزاني، مهناز؛ ( 1390 )، اخلاق در نگاه مولانا؛ هستي و چيستي، تهران: نگاه معاصر، چاپ دوم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}